سلامممم

امیدوارم لحظه هایی که اینجایی کمی آرامش رو حس کنی ...

.

.

.

دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز

بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم

در آینه بر صورت خود خیره شدم باز

بند از سر گیسویم آهسته گشودم

عطر آوردمو بر سرو بر سینه فشاندم

چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم

افشان کردم زلفم را بر سر شانه

در کنج لبم خالی آهسته نشاندم

گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست

تا مات شود زین همه افسونگری و ناز

چون پیرهن سبز ببیند به تن من

باخنده بگوید که چه زیبا شده ای باز

او نیست که در مردمک چشم سیاهم

تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند

این گیسوی افشان به چه کار آیدم امشب

کو پنجه ی او تا که درآن خانه گزیند

من خیره به آیینه و او گوش به من داشت

گفتم چه سان حل کنی این مشکل مارا

بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش

ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را

                                   * فروغ فرخزاد*